
موعظه!
محمد بن منكدر، از دانشمندان اهل سنّت، میگوید: روزی در هوای بسیار گرم به حومهی مدینه رفتم، در بین راه به محمد بن علی (امام محمد باقر(ع)) برخوردم [كه برای سركشی به املاك خود بیرون آمده بود]. دو تن از غلامان [یا كارگزارانش] وی را همراهی میكردند. با خود گفتم: یكی از بزرگان قریش در این هوای گرم برای به دست آردن دنیا بیرون آمده! میروم و او را موعظه میكنم!
نزدیك رفتم و سلام كردم، نفسزنان و عرقریزان پاسخ داد. بدو گفتم: خداوند امورتان را اصلاح كند، شما، یكی از بزرگان قریش، در این هوای گرم برای طلب دنیا بیرون آمدهاید، اگر هم اكنون مرگ شما فرا رسد چه خواهید كرد؟!
آن جناب دست از دوش غلامش برداشت، روی پا ایستاد و فرمود: به خدا! اگر در همین حال مرگم فرا رسد، در حال فرمانبرداری خداوند به سویش شتافتهام، من كار میكنم تا در زندگی نیازمند امثال تو نباشم! زمانی باید از مرگ بترسم كه در حال معصیت و نافرمانی خداوند، بر من درآید.
[محمدبن منكدر میگوید:] بعد از شنیدن این پاسخ [متین و قانع كننده] از حضرت، گفتم: خدایت رحمت كند! میخواستم شما را موعظه كنم اما شما مرا موعظه كردید.۱
نهایت بردباری
مردی نصرانی به امام محمد باقر(ع) گفت: تو بَقَر (گاو) هستی؟ امام(ع) فرمود: من باقر هستم. مرد بیادب گفت: تو پسر زن آشپز هستی! فرمود: این حرفهی او بود [و عیب نیست]. آن مرد گفت: تو پسر زن سیاهزنگی بدزبان هستی! حضرت فرمود: اگر راست میگویی خدا او را بیامرزد و اگر دروغ میگویی خدا از تو بگذرد.
راوی میگوید: آن مرد مسیحی بعد از مشاهدهی این همه بردباری و بزرگواری مسلمان شد.۲
گریه در كنار خانهی خدا
اَفلح، یكی آزاد شدههای امام باقر(ع)، میگوید: همراه آن بزرگوار به حج رفتم. همین كه حضرت به مسجدالحرام رسید صدایش به گریه بلند شد. عرض كردم: پدر و مادرم به قربانت! مردم به شما نگاه میكنند، قدری صدایتان را آهستهتر كنید. امام(ع) فرمود: وای بر تو ای اَفلح! چرا نگریم؟ امید است خداوند از این مكان نظر رحمت خود را بر من بیندازد و من در كنار خانهاش رستگار شوم.
سپس حضرت مشغول طواف شد، بعد از طواف به مقام ابراهیم رفت و نماز خواند، هنگامی كه سر از سجده برداشت جایگاه سجدهاش از زیادی اشك چشمهایش خیس شده بود.۳
تسلیم امر محبوب
یكی از كودكان امام باقر(ع) بیمار شد. حضرت از فرط علاقهای كه به آن كودك داشت سخت نگران و اندوهگین بود و آرام نداشت. حاضران به یكدیگر میگفتند اگر برای این كودك حادثهای رخ دهد بر جان امام باقر(ع) نگران هستیم.
طولی نكشید صدای گریه و زاری از خانهی امام باقر(ع) بلند شد [معلوم شد كه همان كودك از دنیا رفته] اما بر خلاف انتظار همه،، با رویی باز در حالتی كاملاً متفاوت با آن حالت هنگام بیماری كودك بیرون آمد؛ اطرافیان عرض كردند: فدایت گردم! ما از این حادثه بر شما میترسیدیم و برایتان نگران بودیم كه نكند شما را از پای درآورد!
امام(ع) فرمود: ما دوست داریم كسانی كه مورد محبت و علاقهی ما هستند در سلامت و عافیت باشند، اما آنگاه كه فرمان خدا برسد، تسلیم امری هستیم كه خدا دوستدارد.۴
دل شب میعاد عاشقان
امام صادق(ع) میفرماید: من همیشه رختخواب پدرم را آماده میكردم و منتظر میماندم تا بیاید و به بستر رود، سپس خود میخوابیدم. در یكی از شب ها، آن بزرگوار تأخیر كرد، به مسجد رفتم. مردم، همه رفته بودند. پدرم را در حال سجده دیدم، نالهاش را شنیدم كه به خدا عرض میكرد:
سُبْحانَكَ اَللّهُمَّ اَنْتَ رِبّى حَقّا حَقّا سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّدا وَرِقّا … خداوندا تو منزّهی. تو به حق، پروردگار من میباشی! از روی خضوع و بندگی تو را سجده میكنم. خدایا، عملی ضعیف [و اندك] دارم، تو آن را برایم دو چندان، خداوندا، در آن روز كه بندگانت را بر میانگیزی مرا از عذاب خود مصون بدار، توبهام را بپذیر كه همانا تو توبهپذیر مهربانی.۵