
اين مطلب كه: «ما نميتوانيم خدا را كاملاً بشناسيم.» مطلبي از قول معصومين(ع) است كه با عبارتهاي مختلفي بيان شده است. شايد از همه معروفتر اين سخن پيامبر اسلام باشد كه: «ماعبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك».۱
چرا چنين است؟ به اين مسأله، دو پاسخ مي توان داد:
يكي، پاسخ دقيق فلسفي به اين بيان كه: علت، كاملتر از معلول است و معلول، علم بالكُنه۲ ميباشد؛ اما علمِ معلول به علت، علم بالوجه۳ ميباشد؛ و نيز علت احاطهي وجودي به معلول دارد و معلول محاط است و هيچ گاه امر محاط نميتواند كاملاً به امر محيط پي ببرد.۴
دومي كه بيان سادهتري براي اين مطلب است، اينكه: مگر ما به كُنه ذاتِ چيز ديگري پي بردهايم كه به كُنه ذات خداوند پي ببريم؟ مثلاً همين كاغذي كه وجود دارد، آيا ما كُنه ذات آن را ميشناسيم؟ مثلاً، آيا ميدانيم حركت الكترونهاي اتم ان به چه صورت است؟ اين الكترون ها چه تأثيراتي بر محيط اطراف خود ميگذارند و…؟ حتي خودمان -كه كاملاً نزد خود حاضريم- آيا از تمام زاواياي وجودي خود با خبريم؟ آيا به كنه ذات خود پي بردهايم؟ حتي اگر از جنبههاي عميق معنوي وجود خود صرف نظر كنيم، باز هم آيا همين روانشناسان هر روز جنبهي جديدي را در وجود انسان كشف نمي كنند؟ آيا بين همين نظريههاي روانشناسان در باب انسان، تفاوت نيست؟ همهي اينها نشان مي دهند كه ما نه تنها به كُنه ذات خود، بلكه به تمام ظواهر ذات خود نيز پي نبردهايم. پس چگونه ميخواهيم به كُنه ذات خداوند پي ببريم؟