
امام حسين(ع) را در شب عاشورا، خواب فرا گرفت؛ چون بيدار شد، فرمود:
«سگهايي را ديدم كه بر من حملهورند؛ در ميان آنها، سگ چند رنگي بود كه شديدتر بر من تاخت. گمانم آنكه مرا ميكشد و خونم را ميريزد، پيكرش پيس باشد».
پيكر شمر چنين بود.
امام(ع) همچنين فرمود:
سپس جدم رسول خدا(ص) را در خواب ديدم كه به من فرمود:
فرزندم! تو شهيد آل محمد هستي. آسمانيان، ديدار تو به يكديگر مژده ميدهند؛ فردا، افطار تو نزد من خواهد بود؛ شتاب كن، زود بيا و درنگ روا مدار».۱
امام حسين(ع) فرمان جدش را اطاعت كرد؛ درنگي نكرد و شبي نگذشت كه به سوي نياي بزرگوارش شتافت.
اينها دو مكاشفه بود و دو نمايش حقيقت. مكاشفه نخستين، پرده را برداشت و حقيقت دشمنان حسين(ع) را بر ملا كرد؛ سگان درندهاي كه پيشرو آنها، سگي متعفن و پيس بود؛ سگي كه درونش بر برونش اثر گذارده، او را مجموعهاي از لكههاي ننگ نشان ميداد.
سگ درنده، سمبل ظبم و بيدادگري و سمبل تعدي، تجاوز و ستمگري است. از سگ درنده، جز آكنده كردن شكم از گوشت و پوست و استخوان ضعيفان، كاري ديگر ساخته نيست. اگر بخواهند مجسمهاي از ظلم بسازند، شايسته تر از سگ درنده، نمونهاي بهتر و برتر يافت نميشود.
دومين مكاشفه، نمايش دوستان امام حسين(ع) و نشان دهندهي راه او و تقديرنامهاي از مقام مقدس حضرت حق است كه به وسيله پيامبرش، براي امام حسين(ع)(ع) فرستاده شده است؛ چنين كسي شايسته است كه آسمانيان و ملكوتيان، اشتياق زيارتش را داشته باشند. سطح فكر زمينيها، پايينتر از آن استكه حسين(ع) را بشناسند. زميني، حسين(ع) را به قتل ميرساند و آسماني، حسين(ع) را بالاي سر جا ميدهد.
در كربلا، نبرد ميان زميني و آسماني بود. حسين(ع) رهبر آسمانيان و سپاه حسين(ع)، همه آسماني بودند و پرواز آنها به سوي آسمانها بود. كربلا، دروازه و راه بهشت شد و كاروان كربلا، به رهبري حسين(ع) بهشتي شد.
يزيد، رهبر زميني ها بود؛ همه را با خود به زير زمين برد و در درون دوزخ، جاي داد و كربلا براي آنها، دروازه جهنم و بد بختي در دو جهان بود.
قرآن، براي مردم با ايمان، شفا و رحمت است و براي ظالمين، خسارت و كربلا، يكي از مظاهر آن است.
حسين(ع) رهبر آسمانيان بوده است وكسي كه راه حسين(ع) را بپيمايد، به اسمان خواهد رفت؛ به بالاتر و بالاتر تا برسد به جايي كه در وهم نيايد و حقيقتش از تصورش برتر باشد.۲