مرد لطيفهگويي از دوستان امام حسن(ع) بود. مدتي نزد آن حضرت نيامده بود. روزي خدمت امام (ع) رسيد. حضرت پرسيدند:
چگونه صبح كردي؟ (حالت چطور است؟)
گفت: يابن رسول الله! حال من برخلاف آن چيزي است كه خودم و خدا و شيطان آن را دوست داريم.
امام خنديدند و فرمودند: چطور؟ توضيح بده!
گفت: خداوند ميخواهد از اواطاعت كنم و معصيت كار نباشم. اما من چنين نيستم. و شيطان دوست دارد، خدا را معصيت كرده و به دستوراتش عمل نكنم ولي من اينطور هم نيستم. و خودم دوست دارم هميشه در دنيا باشم، اين چنين هم نخواهم بود. روزي از دنيا خواهم رفت.
ناگاه شخصي برخواست و گفت:
يابن رسول الله! چرا ما مرگ را دوست نداريم؟
امام فرمود: به خاطر اين كه شما آخرت خود را ويران و اين دنيا را آباد كردهايد، بدين جهت دوست نداريد از جاي آباد به جاي ويران برويد.(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. بحارالأنوار ج۴۴، ص۱۱۰.
ــــــــــــــــــــــــبه نقل از كتاب داستان هاي بحارلأنوار/ج۴/ ترجمه و تنظيم: محمود ناصري