[checklist]
- چانه
از آن خرابكار هاي حرفه اي بود. ميگفتند خيلي خطرناك است. ما هم به محض اينكه به زندان آورديمش، قرار گذاشتيم ريش هايش را بتراشيم. قيافه اش ديدني شده بود. صورتش را كه شست، خيلي عادي، انگار هيچ اتفاقي نيافتاده، به سمت سلولش رفت. سرفه اي كردم و گفتم:«ريشات كوآشيخ؟» و بعد با خودم با حالتي تمسخر آميز گفتم:«اي بابا يادم رفته بود كه ما تراشيديم.» سرش را به طرف من چرخاند و گفت:« بد هم نشد، خيلي وقت بود چانه ام را نديده بودم!» خنده روي صورتم يخ زد.
- دوازدهم بهمن
بعد از سخنراني امام (ره) در بهشت زهرا(س)، ايشان را با هلي كوپتر به نقطه اي در غرب تهران بردند؛ تا مدتي كه نمازي بخوانند و استراحتي بكنند؛ ديگر با كسي تماس نميگيرند. چند ساعت بعد هيچ كس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادن كه بله، امام در منزل فلاني هستند و خودشان ميآيند، كسي دنبالشان نرود!
من در مدرسه رفاه بودم كه مركز عمليات مربوط به استقبال ازامام بود. همان روزهاي انتظار امام، ما يك روزنامه ي روزانه -سه، چهار شماره- منتشر ميكرديم.
آخر شب -حدود ساعت نه و نيم، يا ده بود- همه خسته و كوفته متفرق شده بودند و من در اتاقي كه كار ميكردم، نشسته بودم و مشغول كاري بودم؛ كه ناگهان صدايي از داخل آمد، مثل اينكه كسي آمد، كسي رفت. پا شدم ببينم چه خبر است. يك وقت ديدم امام از كوچه، تك و تنها به طرف ساختمان ميآيند!
برايم خيلي هيجان انگيز بود. بعد از پانزده سال-از زمان تبعيد- دوباره ميديدمشان. داخل ساختمان، ولوله افتاد و همه دور ايشان ريختند و دستشان را ميبوسيدند.
برايشان در طبقه بالا اتاقي معين شده بود. امام را راهنمايي كردند. نزديك پاگرد پله كه رسيدند، برگشتند طرف ما كه پاي پله ها ايستاده بوديم و مشتاقانه به ايشان نگاه ميكرديم. روي پله ها نشستند؛ معلوم شد كه خودشان هم دلشان نميآمد كه اين بيست، سي نفر آدم را رها كنند و بروند استراحت كنند! روي پله ها به قدر شايد پنج دقيقه نشستند و صحبت كردند و… «خسته نباشيد» گفتند و اميد به آينده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت كردند.
- زندانبان
براي بازديد به زندان آمده بود، داشتم مثلاً! نماز ميخواندم. تا او را ديدم، شناختم. نماز را الكي، طول دادم. در حين نماز، ياد شكنجه هايش افتادم. چقدر ريشش را ميگرفتم و سرش را به ديواز ميزدم. اي كاش انقلاب نميشد، اي كاش زمين دهان باز ميكرد و مرا ميبلعيد. دوست داشتم نماز تمام نميشد، يا اينكه او ميرفت. بالاخره بعد از چند دقيقه رفت. نمازم كه تمام شد، يكدفعه ديدم كنارم نشسته. با لبخند.
- عيدي گروه فرقان
داخل ضبط، يك مكعب مستطيل چدني گذاشته بودند و مواد را درون آن جاسازي كرده بودند. اين نوع بمب به صورت فشنگي عمل ميكرد نه انفجاري، يعني فقط فرد مورد نظر را مورد هدف قرار ميداد. صداي مهيبي نداشت و اطراف هدف مورد نظر هم آسيب نميديد. پس از انفجار حتي تريبوني كه آقا پشت آن صحبت ميكرد؛ هم آسيب نديده بود.
روي جداره داخلي ضبط با ماژيك قرمز نوشته بودند:«عيدي گروه فرقان به جمهوري اسلامي».
منبع: كتاب يك سبد گل محمدي
[/checklist]