- شخصي الاغ خود را ميزد. يكي به او گفت: الاغ را نزن گناه دارد. گفت: ببخشيد نمي دانستم قوم و خويش شماست. وي گفت: نه ميترسم كه عاق والدين شوي.
- يكي از بزرگان براي خود قبري ساخته بود. روزي با نديم خود بر سر قبر خود رفت. چون در قبر را گشود، فضله سگي را ديد. خشمگين شد. نديم گفت: باكي نيست به وصيت شيخ سعدي عمل شده است كه ميفرمايد:
برگ عيشي به گور درويش فرست كس نيارد زپس تو پيش فرست
- · شخصي زير سايه الاغي نشسته بود. شاه از آن جا ميگذشت و از او پرسيد چه ميكني؟ گفت: زير سايه شما روزگار ميگذرانم.
- شخصي مقداري استخوان گرفته و به منزل ميبرد. يكي به او گفت: سگ ها را دعوت كرده اي؟ گفت: بله مگر كارت دعوت به شما نرسيده است.
- شخصي از كسي پرسيد: چرا به زبان متعارف كه براي حرف زدن از آن استفاده ميكنند زبان مادري ميگويند نه زبان پدري؟ گفت: چون مرد ها فرصت خيلي كمي دارند كه از آن استفاده كنند.
- فردي بر سر سفره ي ثروتمندي نشسته بود كه پالوده ي عسل آوردند ولي چندان شيرين نبود. گفت: اين پالوده را قبل از الهام خدا به زنبور عسل درست كرده اند.
- از كسي پرسيدند: از جبهه چه برداشت كرده اي: گفت يك جفت پوتين
- يكي گفت: من هر وقت كار احمقانه اي ميكنم: ميخندم. ديگري گفت: پس خوش به حالت كه دائم در حال
خنده هستي. - شخصي به كس ديگري گفت: عقل من سالم است و اين افتخار بزرگي است. او گفت: معلوم است كه عقل تو
سالم است. چون هيچ وقت از آن استفاده نميكني و هميشه دست نخورده است. - شخصي مهمان كسي شد. وي گفت: رفيق، از بيرون غذا بگيريم يا صبر ميكنيد تا غذا بپزم؟ مهمان گفت: تا غذا پخته
ميشود بگوييد از بيرون چلو كباب بياورند. - از فردي كه ادعاي شاعري ميكرد پرسيدند: تاگور شاعر هندي را ميشناسي؟ گفت بله. گفتند از او شعري
هم به خاطر داري؟ گفت بله، زگهواره تا گور دانش بجوي. - از شخصي پرسيدند: ماه مبارك رمضان از ما خوشحال رفت يا ناراحت؟ گفت: خوشحال. گفتند: به چه دليل؟ گفت از
آنجا كه اگر خوشحال نبود سال ديگر بر نميگشت.
منبع: كتاب مطايبات خنده حلال